Artwork

Nội dung được cung cấp bởi Dr. Mosi. Tất cả nội dung podcast bao gồm các tập, đồ họa và mô tả podcast đều được Dr. Mosi hoặc đối tác nền tảng podcast của họ tải lên và cung cấp trực tiếp. Nếu bạn cho rằng ai đó đang sử dụng tác phẩm có bản quyền của bạn mà không có sự cho phép của bạn, bạn có thể làm theo quy trình được nêu ở đây https://vi.player.fm/legal.
Player FM - Ứng dụng Podcast
Chuyển sang chế độ ngoại tuyến với ứng dụng Player FM !

کارگاه طرحواره درمانی👨‍🏫دکتر نجم‌آبادی

8:07:02
 
Chia sẻ
 

Manage episode 433953221 series 3268560
Nội dung được cung cấp bởi Dr. Mosi. Tất cả nội dung podcast bao gồm các tập, đồ họa và mô tả podcast đều được Dr. Mosi hoặc đối tác nền tảng podcast của họ tải lên và cung cấp trực tiếp. Nếu bạn cho rằng ai đó đang sử dụng tác phẩm có bản quyền của bạn mà không có sự cho phép của bạn, bạn có thể làm theo quy trình được nêu ở đây https://vi.player.fm/legal.

دکتر جواد نجم آبادی Schema therapy

طرح‌‌واره درمانی رویکردی درمانی در روانشناسی است که توسط جفری یانگ پایه‌گذاری شده ‌است و برای درمان اختلالات شخصیت و اختلالات مزمنِ محور دو راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی، مانند بیمارانی که به سایر درمان‌ها مثل درمان کلاسیک شناختی رفتاری پاسخ نداده‌اند یا بازگشت علایم را دارند به کار می‌رود.

طرح‌واره درمانی، رویکردی یکپارچه ‌نگر است[۱] که از ترکیب نظریه‌ها و تکنیک‌هایی که از قبل وجود داشته‌اند حاصل شده ‌است، مانند درمان شناختی رفتاری، روان تحلیلی روابط شیء، نظریه‌ی دلبستگی و گشتالت درمانی.[۲]

پیش‌درآمد

چهار مفهوم اساسی در طرح‌واره درمانی شامل طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه، سبک‌های مقابله‌ای، حالات خلقی و نیازهای هیجانی اساسی هستند:[۳]

در روانشناسی شناختی، طرح‌واره، یک الگوی سازمان یافته از تفکر و رفتار است. طرح‌واره، همچنین می‌تواند به عنوان یک چهارچوب ذهنی از ایده‌های از پیش شکل گرفته شده تعریف شود. همچنین، می‌توان طرح‌واره را قالب و چهارچوبی که نمایانگر مفاهیم جهان برای فرد است یا یک سیستم سازمان دهی و ادراک اطلاعات جدید دانست.[۲] طرح‌واره‌ها، باورهای ناهشیار و ناسازگار درباره‌ی خودمان، دیگران و دنیا هستند که آنقدر برایمان واقعی و بدیهی اند که آن‌ها را واقعیت محض می‌پنداریم و افسار افکار و هیجانات و رفتارهای ما را در دست می‌گیرند و باعث آشفتگی و نارضایتی در روابط عاطفی و بین فردی و شغلی می‌شوند.

۱. در طرح‌واره درمانی، به طور مشخص منظور از طرح‌واره، طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه‌اند که الگوهای معیوب از ادراک، هیجان و احساس فیزیکی و جسمی در طول عمر فرد هستند. معمولاً طرح‌واره‌ها شکل باور درباره‌ی خود و جهان را پیدا می‌کنند.

برای مثال، فردی با یک طرح‌واره‌ی طرد، می‌تواند درباره‌ی ارزشمندی اش از دید دیگران، بسیار حساس شود که این ممکن است فرد را در حوزه ارتباطات بین فردی اش هراسان یا غمگین کند.[۴]

۲. سبک‌های مقابله‌ای، واکنش‌های رفتاری یک شخص به طرح‌واره‌هایش است. سه سبک مقابله‌ای بالقوه وجود دارد. در «اجتناب» شخص تلاش می‌کند تا از موقعیت‌هایی که طرح‌واره‌ی معیوبش را فعال می‌کند دوری کند. در «تسلیم» فرد منفعلانه طرح‌واره‌ی معیوبش را قبول می‌کند و تلاشی برای مقابله‌ی مناسب با آن نمی‌کند و تغییر رفتاری در موقع بروز نتایج ناخوشایند اجتناب ناپذیر از خود نشان نمی‌دهد. «در جبران افراطی» که به آن «واکنش افراطی» نیز می‌گویند، فرد برای اینکه اجازه ندهد عواقب ناخوشایند ناشی از یک طرح‌واره اش به وقوع بپیوندد، تلاش خیلی زیاد و اضافه انجام می‌دهد. این سبک‌های مقابله‌ای ناسازگار (اجتناب، تسلیم و جبران افراطی) معمولاً باعث می‌شوند که طرح‌واره‌ها تقویت شوند.[۵] به مثال زیر در مورد طرد و جدایی توجه کنید:

وقتی فردی که سبک مقابله‌ای اجتنابی دارد، تصور می‌کند که رابطه اش با خطر جدایی مواجه است، احتمالاً طوری رفتار می‌کند که نزدیکی و صمیمیت در رابطه را محدود کند تا خود را از اینکه مورد رها شدن قرار بگیرد محافظت کند.

نتیجه‌ی این رفتار، که تنهایی یا حتی از دست دادن آن رابطه است می‌تواند به سادگی همان طرح‌واره‌ی طرد و رها شدگی فرد را تقویت و تأیید کند.

مثال دیگر می‌تواند در مورد طرح‌واره‌ی نقص و شرم باشد: فردی که سبک مقابله‌ای اجتنابی دارد احتمالاً از موقعیت‌هایی که ممکن است در آن‌ها احساس ضعیف و کامل نبودن کند دوری کند یا تلاش کند که احساسات منفی و ناخوشایند خود را از طریق پرت کردن حواس از موضوع به جای پرداختن به آن یا از طریق انواع اعتیاد خنثی کند. فردی که سبک مقابله‌ای تسلیم دارد، احتمالاً بحران‌ها را بدون محافظت و مراقبت از خود تحمل می‌کند. فردی که سبک مقابله‌ای جبران افراطی دارد احتمالاً تلاش خیلی مضاعفی برای ابر انسان بودن و کامل بودن به خرج می‌دهد.[۶]

۳. ذهنیت طرح‌واره‌ای: حالات ذهنی هستند از مجموع طرح‌واره‌ها و سبک‌های مقابله‌ای فرد که به صورت «نوع بودن» او در موقعیت‌های مختلف خاص یا متداول دیده می‌شود.[۷]

برای مثال، ذهنیت کودک آسیب‌پذیر[۴] می‌تواند حالت ذهنی و روانشناختی باشد که شامل طرح‌واره‌های طرد، نقص، سوء‎استفاده / بد رفتاری و یک سبک مقابله‌ای تسلیم به این طرح‌واره‌ها باشد.

۴. اگر نیازهای هیجانی اساسی فرد در کودکی تأمین نشده باشند، آن وقت طرح‌واره‌ها، سبک‌های مقابله‌ای و حالات خلقی خاصی، می‌توانند شکل بگیرند.[۸] برخی از نیازهای اساسی که مشخص شده‌اند شامل: ارتباط، صمیمیت، روان بودن و خودمختاری.[۸] برای مثال، کودکی با نیازهای برآورده نشده در زمینه‌ی ارتباط (به دلیل از دست دادن والدین در اثر فوت، طلاق یا اعتیاد) ممکن است طرح‌واره‌ی طرد و رها شدگی را در خود شکل دهد.

هدف طرح‌واره درمانی: کمک به بیماران برای برآورده کردن نیازهای هیجانی اساسی شان از طریق یادگیری

  • درمان کردن طرح‌واره از طریق کاهش دادن شدت خاطرات هیجانی به وجود آورنده‌ی طرح‌واره و کاهش دادن شدت حساسیت بدنی و فیزیکی و تغییر الگوهای شناختی مرتبط با طرح‌واره.
  • جایگزین کردن سبک‌های مقابله‌ای ناسازگار با الگوهای رفتار سازگارانه.[۹]

تکنیک‌هایی که در طرح‌واره درمانی استفاده می‌شوند شامل بازسازی تصویر ذهنی و گفتگو با صندلی خالی و ..... است. مطالعات زیادی در مورد اثربخشی انجام شده که نشان دهنده‌ی اثرات مفید آن هستند.

طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه

طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه الگوهای هیجانی و شناختی معیوبی هستند که از دوران کودکی شکل می‌گیرند و در طول زندگی تکرار می‌شوند.[۲] آن‌ها ممکن است از خاطرات هیجانی خاصی مانند یک آسیب در گذشته، خاطرهٔ یک اتفاق بسیار تلخ، ترس، مورد سوء‎استفاده قرار گرفتن، مورد غفلت قرار گرفتن، نیاز به امنیت برآورده نشده، طرد شدن، یا در کل کمبود عواطف انسانی نرمال در گذشته، شکل گرفته باشند. هرقدر که طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه شدیدتر باشند، زمانی که طرح‌واره در موقعیت فعال می‌شود هیجانات منفی شدیدتر ی را فرد تجربه می‌کند و اثراتش طولانی‌تر هم باقی می‌ماند. هرقدر که طرح‌واره ناسازگار گسترده‌تر باشد، موقعیت‌های بسیار بیشتری آن را تحریک می‌کنند و فعال می‌شود.

حوزه‌های طرح‌واره‌ها

حوزه‌های طرح‌واره‌ها شامل ۵ طبقه‌بندی از نیازهای برآورده نشده هستند که به صورت ۱۸ گروه طرح‌واره ناسازگار اولیه درآمده‌اند و توسط یانگ، کلاسکو و ویشار تبیین شده‌اند.[۳]

الف) بریدگی و طرد که شامل ۵ طرح‌واره است:

  1. طرد و رهاشدگی
  2. بی‌اعتمادی / بد رفتاری
  3. محرومیت هیجانی
  4. نقص و شرم
  5. بیگانگی و انزوای اجتماعی

ب) استقلال و عملکرد مختل شده که شامل ۴ طرح‌واره است:

  1. وابستگی / بی کفایتی
  2. آسیب‌پذیری نسبت به بیماری و ضرر
  3. گرفتار / خود تحول نیافته
  4. شکست

ج) محدودیت‌های مختل که شامل ۲ طرح‌واره است:

  1. استحقاق / بزرگ منشی
  2. خود کنترلی و خود انضباطی نا کافی

د) دیگر جهت‌مندی که شامل ۳ طرح‌واره است:

  1. اطاعت
  2. ایثار
  3. تأییدطلبی

ه) گوش به زنگی بیش از حد و بازداری که شامل ۴ طرح‌واره است:

  1. منفی گرایی / بدبینی
  2. تنبیه گرایی
  3. استانداردهای سفت و سخت / انتقاد جویی
  4. بازداری هیجانی

ذهنیت طرح‌واره‌ای

حالات ذهنی هستند که هر انسانی ممکن است آن‌ها را در عمر خود تجربه کند. ذهنیت‌های طرح‌واره‌ای، از مجموعه‌ای از طرح‌واره‌ها و سبک‌های مقابله‌ای تشکیل شده‌است.[۷] موقعیت‌های زندگی که فرد آن‌ها را آزار دهنده و نامطلوب می‌داند یا خاطرات بدی را در او برمی‌انگیزاند، محرک نام دارند که طرح‌واره‌های هیجانی را فعال می‌کنند.

در افرادی که از نظر روانشناختی سلامت هستند طرح‌واره‌ها ملایم و انعطاف‌پذیرند و به راحتی توسط سایر حوزه‌های شخصیتی فرد تعدیل و مدیریت می‌شوند. اما در افرادی با اختلالات شخصیت، طرح‌واره‌های هیجانی شدیدتر و وخیم تر و غیر قابل انعطاف هستند و به نظر، جدا از سایر ابعاد شخصیتی فرد می‌آیند.[۱۰]

برنامه‌ی درمانی در طرح‌واره درمانی عموماً شامل سه دسته‌ی اساسی از تکنیک‌هاست

شناختی، تجربی و رفتاری.[۱۱]

تکنیک‌های شناختی بر اساس درمان شناختی رفتاری کلاسیک و تکنیک‌هایش بسط پیدا کرده‌اند مثل بررسی سود و زیان یک طرح‌واره و بررسی شواهد و اعتبار یک طرح‌واره یا طراحی یک گفتگو بین وجه طرح‌واره و وجه بدون طرح‌واره‌ی شخصیت فرد.[۱۲] استراتژی‌های رفتاری شکستن الگوهای معیوب بر اساس تکنیک‌های رفتار درمانی کلاسیک پایه‌گذاری شده‌اند مثل تمرین ایفای نقش در یک تعامل و سپس بررسی و ارزیابی تعامل به عنوان تکلیف خانگی.

استراتژی‌های هیجانی و تجربی بر اساس گشتالت درمانی سایکو دراما طراحی شده‌اند و همین‌طور تکنیک‌های تصویر سازی و تجسم.[۱۳]

تکنیک‌های خاصی، معمولاً به صورت فلش کارت‌هایی که پیام‌های درمانی مهمی دارند و در جلسه‌ی درمان نوشته می‌شوند، اجرا می‌شود. همچنین دفترچه خاطرات طرح‌واره محور که کتابچه ایست که توسط مراجع در بین جلسات پر می‌شود و پیشرفت مراجع را در رابطه با تمامی مفاهیم نظری در طرح‌واره درمانی گزارش می‌کند.[۱۴]

یکی از کلیدی‌ترین تکنیک‌های طرح‌واره درمانی، استفاده از رابطه‌ی درمانی در طی پروسه‌ای اثربخش به نام باز والدینی حد و مرز دار است.[۱۵]

طرح‌واره درمانی و روان تحلیلی

از دیدگاه روان درمانی یکپارچه نگر باز والدینی حد و مرز دار و تکنیک‌های تجربی، به‌خصوص در مورد تغییر ذهنیت‌ها را می‌توان به عنوان تغییرات فعال آنچه که در روان تحلیلی روابط شی نام دارد در نظر گرفت.[۱۶]

از نظر تاریخی، مسیر اصلی روان تحلیلی همواره تمایل به پس زدن تکنیک‌های فعال داشته اما روان تحلیلی مبتنی بر رابطه در عصر حاضر نسبت به تکنیک‌های فعال پذیراتر است.[۱۷]

این نکته قابل توجه است که در مقایسه‌ای هم سطح بین درمان روان تحلیلی با رویکرد روابط شی‌ء و طرح‌واره درمانی، طرح‌واره درمانی نتایج بهتری داشته‌است.

رهاشدگی یا تلهٔ زندگی رهاشدگی (به انگلیسی: Abandonment)، حالت درونی احساسی است که افراد طی آن احساس ترک‌شدن، خواستنی نبودن، نا امنی یا طردشدگی می‌کنند.

بروز احساس رهاشدگی یا طردشدگی ارتباط قطعی با حضور فیزیکی دیگران در کنار فرد ندارد. ممکن است زمانی که دیگران در کنار شخص حضور دارند به دلیل عدم برقراری روابط انسانی و احساسی، نیازهای عاطفی فرد برآورده نشود و احساس رهاشدگی کند.[۱] بروز این عارضه در کودکان معمولاً رابطهٔ واضحی با عوامل محیطی دارد. فقدان سرپرستی مناسب، عدم برخورداری از پوشاک، مسکن و تغذیهٔ مناسب، یا مورد سوء استفادهٔ جنسی قرار گرفتن می‌تواند از دلایل بروز احساس رهاشدگی در کودکان باشد.[۲] ترس از رهاشدگی به‌طور مستقل، یک بیماری یا معضل روانی به‌شمار نمی‌آید و بیشتر به‌عنوان یکی از گونه‌های اختلال اضطراب شناخته می‌شود.[۳]

خواهش می‌کنم مرا تنها نگذار!

این باور عمیقاً در ذهن شما ریشه دوانده‌است که افراد مهم زندگی تان را دیر یا زود از دست خواهید داد و تا آخر عمر از نظر عاطفی تنها خواهید ماند. اگر افراد مهم زندگی تان بمیرند یا شما را تنها بگذارند باز هم این احساس یقه شما را رها نخواهد کرد و انتظار دارید دیگران شما را به حال خود رها کنند و انگار تقدیر شما را با تنهایی و بی‌پناهی رقم زده‌اند.

تله‌های زندگی باعث می‌شوند کورسوهای امید شما برای مهرورزی بسته شود. شما اعتقاد راسخ دارید که هر چند اوضاع بر وفق مراد است، اما این تنها آتش زیر خاکستر است و در روابط عاطفی خود محکوم به شکست هستید.

باورش برای شما مشکل است که ایمان بیاورید دیگران در کنار شما می‌مانند و حتی اگر در کنار شما نباشند، باز هم به شما تعلق خاطر دارند. اکثر افراد می‌توانند دوری کوتاه مدت عزیزان و نزدیکان خود را تحمل کنند. آنها نیک می‌دانند که دوری‌های کوتاه مدت باعث افزایش صمیمیت و علاقه‌مندی دو جانبه می‌گردد. از این دوری‌های کوتاه مدت، نگران و ناراحت نمی‌شوند. اما افرادی که در دام تله رهاشدگی افتاده‌اند به دلیل نداشتن پایگاه ایمنی درونی از این جدایی‌های موقت سخت آشفته می‌شوند.

تله زندگی رها شدگی معمولاً زمانی شکل می‌گیرد که شما هنوز زبان باز نکرده‌اید و در حلهٔ پیش کلامی به سر می‌برید. در اغلب موارد تله زندگی رهاشدگی قبل از اینکه کودک بتواند از کلمات برای برقراری ارتباط استفاده کنند، در ذهن او شکل می‌گیرد.

به همین دلیل افرادی که در دام این تله زندگی افتاده‌اند حتی در دوران بزرگسالی نیز تجارب مربوط به شکل‌گیری این تله زندگی را به یاد نمی‌آورند؛ بنابراین افراد معمولاً این تله را در قالب چنین جملاتی به زبان می‌آورند:

  1. من همیشه تنها هستم.
  2. هیچ‌کس مرا دوست ندارد.
  3. از تنهایی می‌ترسم.

جستارهای وابسته

در روانشناسی و علوم شناختی، یک طرحواره نمایانگر الگوهای فکری یا رفتاری است، که دسته‌های مختلف اطلاعات و روابط میان آن‌ها را سازماندهی می‌کند.[۱] همچنین طرحواره می‌تواند به عنوان یک ساختار روانی از ایده‌های پیش‌ساخته، یک چارچوب فکری برای ابعاد مختلف جهان و یا سیستمی برای سازمان دادن و درک کردن اطلاعات جدید تعریف شود.[۲]

طرحواره می‌تواند بر توجه به دانش جدید و جذب آن تاثیر بگذارد: افراد غالباً تمایل به توجه به مسائلی دارند که متناسب با طرحواره‌ی آن‌ها باشد. همچنین تلاش می‌کنند که تضادها را به عنوان یک استثنا نسبت به پیش‌فرض فکری خود در نظر گرفته و یا طوری آن‌ها را تحریف کنند که در قالب طرحواره‌شان بگنجد.

طرحواره تمایل دارد که بدون تغییر باقی بماند، حتی در مقابل اطلاعات متناقضی که دریافت می‌کند.

طرحواره به افراد در درک جهان و تغییرات مداوم محیطی کمک می‌کنند.[۳] افراد می‌توانند به سرعت مشاهدات جدید را با طرحواره‌ی خود تطبیق دهند و از این طریق از افکار پیچیده در موقعیت‌های مختلف بی‌نیاز شوند؛ چرا که در این هنگام، تنها افکار پیش‌فرض مورد استفاده است.[۴]

افراد از طرحواره برای سازماندهی دانش فعلی و ایجاد یک چارچوب برای آینده استفاده می‌کنند. روبریک، شناخت اجتماعی، تفکر قالبی، نقش‌های اجتماعی، جهان‌بینی و کهن‌الگوها از مثال‌های استفاده از طرحواره‌ها هستند. در نظریه رشد مرحله‌ای پیاژه، کودکان بر اساس درگیری‌هایی که تجربه می‌کنند، یک سری طرحواره برای خود می‌سازند، تا به آن‌ها در درک جهان کمک کند.[۵]

در کتاب نقد عقل محض، اثر ایمانوئل کانت، طرحواره‌ها (به ویژه «طرحواره‌های متعالی») بسیار حائز اهمیت هستند.[۶]

تحولات اولیه‌ی این ایده در روانشناسی، با روانشناسان گشتالت و ژان پیاژه اتفاق افتاد. واژه‌ی طرحواره، اولین بار در سال ۱۹۲۳ توسط ژان پیاژه معرفی شد.[۷] این مفهوم در روانشناسی و آموزش و پرورش توسط کارهای روانشناس انگلیسی، فردریک بارتلت،[۸] به شهرت رسید. همچین توسط ریچارد سی. اندرسون، به نظریه‌ی طرحواره‌ها گسترش یافت.[۹] از آن زمان تا کنون، عبارات دیگری نظیر: چارچوب، تله، نمایشنامه و چشم‌انداز نیز برای توصیف آن استفاده شده است.

پردازش طرحواره‌ای

به وسیله‌ی طرحواره، یک تکنیک اکتشافی برای رمزگذاری و بازیابی حافظه، بسیاری از موقعیت‌های روزمره نیازی به پردازش‌های زیاد و جدی ندارند. افراد می‌توانند به سرعت ادراکات و مشاهدات جدید را در قالب طرحواره‌ی خود گنجانده و بدون تلاش خاصی عمل کنند.[۱۰]

هرچند طرحواره می‌تواند بر به دست آوردن اطلاعات جدید تاثیر گذاشته و مانع آن شود. (تئوری مداخله) مانند وقتی که یک تفکر قالبی، باعث به وجود آمدن گفتمان‌ها و توقعات مغرضانه و متعصبانه از طریق به خاطر آوردن اتفاقی که هرگز رخ نداده می‌شود. چرا که آن اتفاق در چارچوب طرحواره‌ی فرد، قابل باورتر است.[۱۱] برای مثال اگر یک تاجر خوش‌لباس بر روی یک بی‌خانمان ژنده‌پوش چاقو بکشد، طرحواره‌ی شاهدان، آن‌ها را به سمتی سوق می‌دهد که به خاطر بیاورند، فرد بی‌خانمان چاقو کشیده است. این تحریف‌هایی که در حافظه‌ی افراد رخ می‌دهد، اثبات شده است. (در قسمت تحقیقات پیشین ببینید.)

طرحواره‌ها به یکدیگر مرتبط اند و چند طرحواره‌ی به ظاهر متناقض می‌توانند برای اطلاعات یکسان به کار گرفته شوند. تصور می‌شود که طرحواره‌ها اصولاً یک سطح فعال‌سازی دارند، اینکه در هنگام رویدادها کدام طرحواره انتخاب شود، بسته به عواملی نظیر فعال‌ساز آن لحظه، دسترسی‌پذیری، تقسیم‌بندی اولیه و احساسات دارد.

دسترسی‌پذیری به معنای آن است که یک طرحواره چقدر آسان به ذهن می‌آید، این امر بر اساس تجربیات شخصی تعیین می‌شود. این انتخاب به عنوان یک میانبر شناختی استفاده شده و اجازه می‌دهد دم دستی‌ترین توضیح برای داده‌ی جدید انتخاب شود.

با تقسیم‌بندی اولیه، یک محرک غیر قابل درک، فعال‌ساز کافی برای یک طرحواره مهیا می‌شود تا برای اطلاعات مبهم آتی استفاده شود. همچنین به نظر می‌رسد که این تقسیم‌بندی ناشی از محرک‌های زیرآستانه‌ای است، اما تاثیر آن به قدری زودگذر و لحظه‌ای است که تشخیص آن خارج از محیط آزمایشگاهی بسیار دشوار است.

تحقیقات پیشین

مفهوم اصلی طرحواره، همان‌طور که در آزمایشات بارتلت ارائه و ثابت شده است، با حافظه‌ی سازنده در ارتباط است.

نحوه‌ی انجام آزمایشات بارتلت[۱۲] اینگونه بود که او به شرکت‌کنندگان اطلاعاتی می‌داد که با پیش‌زمینه‌های فرهنگی و توقعات آن‌ها نزدیک نبود، سپس با بررسی اینکه افراد چطور آن اطلاعات را به خاطر می‌آورند، بارتلت توانست نشان دهد که چگونه طرحواره‌ها و تفکرات قالبی نه تنها بر نوع تطبیق داده‌های جدید با افکار قبلی اثر می‌گذارند، بلکه در به خاطر آوردن آن‌ها در طی زمان نیز تاثیر دارند.

در یکی از معروف‌ترین تحقیقاتش، او از شرکت‌کنندگان خواست که داستان «جنگ روح‌ها»، که یکی از داستان‌های مشهور بومی آمریکاست، را بخوانند و تا چند سال بعد آن را چند بار به خاطر بیاورند. تمامی شرکت‌کنندگان جزئیات داستان را طوری تغییر داده بودند که نشان‌دهنده‌ی هنجارهای فرهنگی خودشان و طرحواره‌شان بود. عواملی که بر به خاطر آوردن آن‌ها تاثیر می‌گذاشتند، عبارت بودند از:

  • شرکت‌کنندگان برخی اطلاعات را که به نظر خودشان نامربوط بود، حذف می‌کردند.
  • تغییر جزئیات و یا توالی اتفاقاتی که یادآوری می‌شدند باعث می‌شد که تاکید و توجه از روی نقاط مهم داستان برداشته شده و بر نقاط دیگری قرار داده شود.
  • عقلانی‌سازی: جزئیات و جنبه‌هایی از داستان که به نظر عقلانی نمی‌آمدند، بیرون انداخته می‌شدند و طوری توضیح داده می‌شدند که قابل درک و عاقلانه به نظر برسند.
  • تغییرات فرهنگی: محتوا و سبک داستان‌ها طوری تغییر می‌کرد که در قالب پیش‌فرض فرهنگی شرکت‌کننده مناسب‌تر و منسجم‌تر باشد.

کارهای بارتلت نشان داد که نه تنها حافظه‌ی بلندمدت ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلکه مرتباً با تکامل طرحواره‌ها، تغییر می‌کند. از جنبه‌ای، این نظریه دیدگاه وجودگراها را پشتیبانی می‌کند که افراد حال و گذشته را، به طور مداوم در یک فرایند تطبیق روایت و استدلال می‌سازند و آنچه که به خاطر می‌آورند در واقع افسانه‌سازی از روایتی است که به آن‌ها اجازه می‌دهد گذشته را به عنوان سلسله اتفاقات منسجم و به‌هم‌پیوسته به یاد آورند؛ حتی با این وجود که بخش بزرگی از حافظه (چه بخش معنایی و چه بخش اپیزودیک) هرگز قابل بازگشت نیست. [۱۳]

کار دیوید راملهارت که درک روایت‌ها و قصه‌ها را توضیح می‌داد، گام بزرگی در ارتقا تئوری طرحواره‌ها بود.[۱۴] کارهای بیشتری توسط ویلیام بروئر روی مفهوم طرحواره‌ها صورت گرفت[۱۵] که نشان می‌داد تصورات طرحواره‌محور، از وجود داشتن یک شی، محرک کافی برای یک به‌یادآوری غلط بودند. در یک آزمایش به شرکت‌کنندگان گفته شد که در اتاقی با عنوان اتاق مطالعه‌ی دانشگاهی، صبر کنند. سپس از از آن‌ها در مورد وسایل داخل اتاق سوال شد. تعدادی از شرکت‌کنندگان به وجود تعدادی کتاب در آن اتاق اشاره کردند، چرا که تصور افراد از یک فضای دانشگاهی و مطالعاتی، با وجود کتاب در هم آمیخته است، اما در آن اتاق هیچ کتابی وجود نداشت. از همین رو، بروئر نتیجه گرفت که پیش‌فرض شرکت‌کنندگان در مورد فضای آکادمیک، مانع از به خاطر آوردن دقیق صحنه شده بود.

در دهه‌ی ۷۰ میلادی، ماروین مینسکی که یک مهندس کامپیوتر بود، تلاش می‌کرد ماشینی بسازد که توانایی‌های شبه‌انسانی داشته باشند. در همان زمان که وی در تلاش بود راه حلی برای سختی‌هایی که با آن‌ها مواجه می‌شد پیدا کند، به کارهای بارتلت برخورد و فهمید که اگر بخواهد ماشینی بسازد که مانند انسان‌ها رفتار کند، نیاز است تا ماشین‌ها از دانش قبلی و ذخیره‌شده‌ی خود برای حل کردن مسائل استفاده کنند.در عوض، او آنچه را که به عنوان سازه فریم شناخته می‌شود ایجاد کرد، تا بتواند استفاده از دانش را در ماشین‌ها نمایان سازد. او مفهوم دانش چارچوبی را به عنوان راهی برای تعامل با اطلاعات جدید ایجاد کرد. وی پیشنهاد کرد که اطلاعات گسترده و ثابت، به عنوان چارچوب ارائه می‌شوند، اما همچنین دارای شکاف‌هایی هستند که طیف وسیعی از مقادیر مختلف را می‌پذیرند؛ پس اگر جهان چیزی برای پر کردن شکاف نداشت، شکاف با مقدار پیش‌فرض خود پر می‌شود.[۱۶] به خاطر کار مینسکی، امروزه کامپیوترها تاثیر قوی‌تری بر روانشناسی دارند. در دهه‌ی ۸۰ میلادی، دیوید راملهارت، با گسترش ایده‌ی مینسکی، یک تئوری صریح روانشناسی ارائه داد.[۱۷]

راجر شانک و رابرت ابلسون، ایده‌ای را مطرح کردند که به عنوان یک دانش عمومی حاصل از توالی اتفاقات شناخته می‌شود. این کار منجر به بسیاری از مطالعات تجربی شد که نشان می‌دادند، ارائه‌ی یک طرحواره‌ی مرتبط می‌تواند درک و فراخوانی را ارتقا دهد.[۱۸]

اصلاحات

اطلاعات جدیدی که در قالب طرحواره قرار می‌گیرند به راحتی به خاطر سپرده شده و در جهان‌بینی افراد گنجانیده می‌شوند. هرچند هنگامی که داده‌ی جدید، در قالب طرحواره قرار نمی‌گیرد، اتفاقات دیگری رخ می‌دهد. معمول‌ترین واکنش در برابر آن، نادیده‌گرفتن یا به سرعت فراموش کردن داده‌ی جدید است. این اتفاق در قسمت ناخودآگاه مغز رخ می‌هد، چه بسا گاهی فرد داده‌ی جدید را حتی درک نمی‌کند. [۱۹] افراد گاهی ممکن است اطلاعات جدید را طوری تفسیر کنند که نیاز به کمترین تغییر در طرحواره‌ی خود داشته باشند. برای مثال، باب فکر می‌کند مرغ‌ها تخم نمی‌گذارند. یک بار او مرغی را در حال تخم‌گذاری می‌بیند. باب به جای اینکه آن قسمت از طرحواره‌اش که به او می‌گوید «مرغ‌ها تخم نمی‌گذارند.» را تغییر دهد، ترجیح می‌دهد باور کند که حیوانی که در حال تخم‌گذاری دیده یک مرغ واقعی نبوده. این یک نمونه از تعصب تاییدی است. تمایل به تنظیم استانداردهای دیگری به عنوان شاهد، که با انتظارات یک فرد در تناقض است.[۲۰] هرچند زمانی که داده‌ی جدید نمی‌تواند مورد چشم‌پوشی قرار گیرد، طرحواره‌ی فعلی باید تغییر کرده و یا یک طرحواره‌ی جدید ایجاد شود.[۲۱]

ژان پیاژه (1980 - 1896) بیشتر برای کار خود در حوزه‌ی ارتقا دانش انسانی شناخته می‌شود. او باور داشت که دانش بر اساس ساختارهای شناختی ساخته می‌شود و افراد با ذخیره‌سازی و جذب اطلاعات این ساختارهای شناختی را ارتقا می‌دهند.

تطبیق به معنی ایجاد یک طرحواره‌ی جدید است که با محیط جدید سازگارتر باشد. تطبیق همچنان می‌تواند به عنوان محدودیت گذاشتن بر طرحواره‌ی کنونی تفسیر شود. تطبیق هنگامی استفاده می‌شود که تشبیه (شبیه‌سازی) شکست بخورد. تشبیه به استفاده از طرحواره‌ی فعلی برای درک جهان اطراف گفته می‌شود. پیاژه معتقد بود، طرحواره بر زندگی روزمره اعمال می‌شود. از این رو افراد به طور طبیعی اطلاعات را تطبیق داده و تشبیه می‌کنند.[۲۲] برای مثال، اگر مرغی که در مثال قبلی گفته شد، پرهای قرمز داشته باشد، باب می‌تواند یک طرحواره‌ی جدید به وجود آورد که می‌گوید «مرغ‌های پرقرمز می‌توانند تخم بگذارند.» این طرحواره می‌توانند در آینده تغییر کرده یا از بین برود.

تشبیه در واقع استفاده‌ی مجدد از طرحواره برای جاسازی درست اطلاعات جدید است. برای مثال، هنگامی که فردی، یک سگ ناآشنا را ببیند، به تکمیل طرحواره‌اش در مورد سگ‌ها می‌انجامد. هرچند اگر سگ رفتار عجیبی بروز دهد به طوری که دیگر شبیه سگ‌ها نباشد، از طریق تطبیق، طرحواره‌ی جدیدی برای آن سگ خاص، به وجود خواهد آمد.

با تطبیق و تشبیه به تعادل می‌رسیم. پیاژه توضیح می‌دهد که تعادل، به عنوان یک مرحله‌ی شناخت است که هنگامی متوازن می‌شود که طرحواره‌ها قادر به توضیح آنچه فرد می‌بیند و دریافت می‌کند، باشند. هنگامی که اطلاعات جدید هستند و در قالب طرحواره‌ی فعلی جا نمی‌گیرند، عدم تعادل رخ می‌دهد که در مراحل رشد کودک ناخوشایند هستند. رخ دادن عدم تعادل به آن معناست که فرد به ستوه آمده و تلاش می‌کند که انسجام ساختارهای شناختی خود را از طریق تطبیق بازیابد.

هنگامی که داده‌ی جدید دریافت می‌شود، شبیه‌سازی آن آغاز شده و تا زمانی که مغز متوجه شود که نیاز به تغییرات جدیدی وجود دارد ادامه می‌یابد، اما لااقل تا آن زمان کودک متعادل باقی می‌ماند. فرایند متعادل‌سازی، هنگامی است که فرد از تعادل به سمت عدم آن و برعکس حرکت می‌کند.[۲۳]

طرحواره‌ی فردی

طرحواره برای هر فرد اینطور در نظر گرفته می‌شود، که در زمان حال وجود دارد و بر اساس تجربیات گذشته پایه‌ریزی شده. خاطره‌ها در پرتو خودپنداری هر فرد قاب‌بندی می‌شوند. برای مثال، افرادی که طرحواره‌ی مثبت دارند، خودخواسته تمایل به دریافت اطلاعات لذت‌بخش و نادیده‌گرفتن داده‌های ناخوشایند دارند. البته که دریافت اطلاعات لذت‌بخش و راضی‌کننده، با رمزگشایی عمیق و به‌خاطرآوری درست در تضاد است. [۲۴] حتی با وجود اینکه رمزگشایی برای بازخورد مثبت و منفی به یک اندازه قدرتمند است، اما احتمال به خاطر آوردن بازخوردهای مثبت بیشتر است.[۲۵] علاوه بر این، حتی خاطرات ممکن است مورد تحریف قرار گرفته تا دلپذیرتر شوند. برای مثال، افراد هنگام به خاطر آوردن نمراتشان، آن‌ها را بیشتر از واقعیت به خاطر می‌آورند.[۲۶] هرچند، هنگامی که افراد دیدگاه منفی نسبت به خود دارند، خاطرات به نحوی یادآوری می‌شوند که به طرحواره‌ی منفی اعتبار ببخشند. به عنوان مثال، افراد با عزت نفس پایین، مستعد به خاطر آوردن نکات منفی بیشتری، نسبت به نکات مثبت، در مورد خودشان هستند.[۲۷] بنابراین، حافظه تمایل به عملکرد جانبدارانه در مسیری دارد که طرحواره‌ی فرد را معتبر نشان دهد.

سه پیامد عمده از طرحواره های شخصی وجود دارد.

اول، اطلاعات در مورد فرد سریع‌تر و کارآمدتر پردازش می‌شوند، به خصوص اطلاعات ثابت.

دوم، شخص بیشتر اطلاعاتی را که مربوط به طرحواره شخصی باشد، بازیابی کرده و به یاد می‌آورد.

سوم، شخص تمایل به مقاومت در برابر اطلاعات محیطی دارد که با طرحواره‌اش در تناقض است. به عنوان مثال ، دانشجویان دارای یک طرحواره خاص، هم‌اتاقی را ترجیح می‌دهند که با طرحواره‌ی آن‌ها سازگار باشد. دانشجویانی که هم‌اتاقی‌هایشان در تضاد با طرحواره‌ی آن‌ها هستند، احتمالاً تلاش می‌کنند که هم‌اتاقی جدیدی پیدا کنند. این قضیه یک نمونه از خودتاییدی است. [۲۸]

طبق تحقیقی که توسط آرون بک انجام شد، طرحواره‌های منفی که به طور خودکار فعال می‌شوند، تاثیر مهمی در ابتلا به افسردگی در افراد دارند. طبق گفته‌های روانشناسان کاکس، آبرامسون، دیواین و هالن، این طرحواره‌ها در اصل از همان نوع ساختارهای شناختی، مانند تفکر قالبی، هستند که توسط محققان مورد مطالعه قرار گرفته اند. (به عنوان مثال، هر دو به خوبی تمرین شده اند، به طور خودکار فعال می‌شون ، تغییر هر دو دشوار است و بر روی رفتار، احساسات، قضاوت‌ها و پردازش مغرضانه‌ی اطلاعات تاثیرگذار هستند.) [۲۹]

طرحواره می‌تواند به خود را به پایداری برساند. طرحواره می‌تواند نقشی در جامعه را ارائه دهد که توسط یک تفکر قالبی به فرد خورانده شده. برای مثال، اگر مادری به دخترش بگوید که شبیه «تام‌بوی»ها به نظر می‌رسد، دختر با انجام کارهایی که او را به تام‌بوی‌ها شبیه‌تر می‌کند، به این حرف واکنش می‌هد. حال اگر مادر به دخترش بگوید که او شبیه پرنسس‌هاست، احتمالاً دختر کارهای زنانه‌تری را انتخاب خواهد کرد. این یکی از مثال‌های به پایداری رسیدن طرحواره است، که فرد به جای انتخاب آنچه می‌خواهد، کاری را انجام می‌دهد که از او انتظار می‌رود. [۳۰]

طرحواره‌درمانی

طرحواره‌درمانی، توسط جفری یانگ ابداع شده است و یک نسخه‌ی ارتقایافته از رفتاردرمانی شناختی است، که به طور ویژه برای درمان اختلالات شخصیتی استفاده می‌شود.[۳۱] [۳۲] یانگ طرحواره‌های سازگار اولیه را الگوها یا ریشه‌های وسیع و فراگیری تعریف می‌کند که بر اساس خاطرات، احساسات و افکار فرد در مورد خودش و ارتباطش با دیگران ساخته شده‌اند.

به نظر می‌رسد که طرحواره‌ها در طول کودکی و یا حتی بزرگسالی رشد می‌کنند و از آن جایی که به یک رفتار دفاعی منجر می‌شوند، ناکارآمد هستند.

نمونه‌هایی از طرحواره‌ها عبارتند از، طرد/بی‌ثباتی، بی‌اعتمادی/سواستفاده، محرومیت عاطفی و نقص/شرم.

طرحواره‌درمانی، رفتاردرمانی شناختی را با عناصر گشتالت‌درمانی، تئوری رابطه‌ی اشیا و روان‌کاوی‌ ترکیب می‌کند تا اختلالات شخصیتی نظیر اختلالات مرتبط با افسردگی یا اختلالات اضطراب‌محور را درمان کند.

یانگ معتقد بود که رفتاردرمانی شناختی، می‌تواند درمانی برای نشانه‌های بروزداده‌شده‌ی بیماری باشد، اما بدون منابع مفهومی و بالینی، احتمال اینکه بیمار به حالت درمان‌نشده‌ی قبلی برگردد زیاد است، چرا که زیرساخت‌های روانی وی که به طور مداوم تجربیات روزمره‌ی او را می‌سازند، درمان نشده‌اند.

تمرکز یانگ هنگام ایجاد طرحواره‌درمانی، بر روی استفاده‌ی مساوی از انواع درمان‌ها بود. تفاوت بین رفتاردرمانی شناختی و طرحواره‌درمانی این است که دومی بر روی الگوهای مادام‌العمر، تکنیک‌های موثر تغییر و روابط درمانی تاکید می‌کند. [۳۳] او این درمان را برای بیمارانی با اختلالات روانی حاد توصیه می‌کند. برای مثال اختلالات خوردن و اختلالات شخصیتی از آن دسته هستند. همچنین او موفقیت‌های در زمینه‌ی درمان افسردگی و سوء مصرف مواد مخدر نیز از این روش کسب کرده است. [۳۴]

Schema therapy was developed by Jeffrey E. Young for use in treatment of personality disorders and chronic DSM Axis I disorders, such as when patients fail to respond or relapse after having been through other therapies (for example, traditional cognitive behavioral therapy). Schema therapy is an integrative psychotherapy[1] combining theory and techniques from previously existing therapies, including cognitive behavioral therapy, psychoanalytic object relations theory, attachment theory, and Gestalt therapy.[2]

  continue reading

1866 tập

Artwork
iconChia sẻ
 
Manage episode 433953221 series 3268560
Nội dung được cung cấp bởi Dr. Mosi. Tất cả nội dung podcast bao gồm các tập, đồ họa và mô tả podcast đều được Dr. Mosi hoặc đối tác nền tảng podcast của họ tải lên và cung cấp trực tiếp. Nếu bạn cho rằng ai đó đang sử dụng tác phẩm có bản quyền của bạn mà không có sự cho phép của bạn, bạn có thể làm theo quy trình được nêu ở đây https://vi.player.fm/legal.

دکتر جواد نجم آبادی Schema therapy

طرح‌‌واره درمانی رویکردی درمانی در روانشناسی است که توسط جفری یانگ پایه‌گذاری شده ‌است و برای درمان اختلالات شخصیت و اختلالات مزمنِ محور دو راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی، مانند بیمارانی که به سایر درمان‌ها مثل درمان کلاسیک شناختی رفتاری پاسخ نداده‌اند یا بازگشت علایم را دارند به کار می‌رود.

طرح‌واره درمانی، رویکردی یکپارچه ‌نگر است[۱] که از ترکیب نظریه‌ها و تکنیک‌هایی که از قبل وجود داشته‌اند حاصل شده ‌است، مانند درمان شناختی رفتاری، روان تحلیلی روابط شیء، نظریه‌ی دلبستگی و گشتالت درمانی.[۲]

پیش‌درآمد

چهار مفهوم اساسی در طرح‌واره درمانی شامل طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه، سبک‌های مقابله‌ای، حالات خلقی و نیازهای هیجانی اساسی هستند:[۳]

در روانشناسی شناختی، طرح‌واره، یک الگوی سازمان یافته از تفکر و رفتار است. طرح‌واره، همچنین می‌تواند به عنوان یک چهارچوب ذهنی از ایده‌های از پیش شکل گرفته شده تعریف شود. همچنین، می‌توان طرح‌واره را قالب و چهارچوبی که نمایانگر مفاهیم جهان برای فرد است یا یک سیستم سازمان دهی و ادراک اطلاعات جدید دانست.[۲] طرح‌واره‌ها، باورهای ناهشیار و ناسازگار درباره‌ی خودمان، دیگران و دنیا هستند که آنقدر برایمان واقعی و بدیهی اند که آن‌ها را واقعیت محض می‌پنداریم و افسار افکار و هیجانات و رفتارهای ما را در دست می‌گیرند و باعث آشفتگی و نارضایتی در روابط عاطفی و بین فردی و شغلی می‌شوند.

۱. در طرح‌واره درمانی، به طور مشخص منظور از طرح‌واره، طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه‌اند که الگوهای معیوب از ادراک، هیجان و احساس فیزیکی و جسمی در طول عمر فرد هستند. معمولاً طرح‌واره‌ها شکل باور درباره‌ی خود و جهان را پیدا می‌کنند.

برای مثال، فردی با یک طرح‌واره‌ی طرد، می‌تواند درباره‌ی ارزشمندی اش از دید دیگران، بسیار حساس شود که این ممکن است فرد را در حوزه ارتباطات بین فردی اش هراسان یا غمگین کند.[۴]

۲. سبک‌های مقابله‌ای، واکنش‌های رفتاری یک شخص به طرح‌واره‌هایش است. سه سبک مقابله‌ای بالقوه وجود دارد. در «اجتناب» شخص تلاش می‌کند تا از موقعیت‌هایی که طرح‌واره‌ی معیوبش را فعال می‌کند دوری کند. در «تسلیم» فرد منفعلانه طرح‌واره‌ی معیوبش را قبول می‌کند و تلاشی برای مقابله‌ی مناسب با آن نمی‌کند و تغییر رفتاری در موقع بروز نتایج ناخوشایند اجتناب ناپذیر از خود نشان نمی‌دهد. «در جبران افراطی» که به آن «واکنش افراطی» نیز می‌گویند، فرد برای اینکه اجازه ندهد عواقب ناخوشایند ناشی از یک طرح‌واره اش به وقوع بپیوندد، تلاش خیلی زیاد و اضافه انجام می‌دهد. این سبک‌های مقابله‌ای ناسازگار (اجتناب، تسلیم و جبران افراطی) معمولاً باعث می‌شوند که طرح‌واره‌ها تقویت شوند.[۵] به مثال زیر در مورد طرد و جدایی توجه کنید:

وقتی فردی که سبک مقابله‌ای اجتنابی دارد، تصور می‌کند که رابطه اش با خطر جدایی مواجه است، احتمالاً طوری رفتار می‌کند که نزدیکی و صمیمیت در رابطه را محدود کند تا خود را از اینکه مورد رها شدن قرار بگیرد محافظت کند.

نتیجه‌ی این رفتار، که تنهایی یا حتی از دست دادن آن رابطه است می‌تواند به سادگی همان طرح‌واره‌ی طرد و رها شدگی فرد را تقویت و تأیید کند.

مثال دیگر می‌تواند در مورد طرح‌واره‌ی نقص و شرم باشد: فردی که سبک مقابله‌ای اجتنابی دارد احتمالاً از موقعیت‌هایی که ممکن است در آن‌ها احساس ضعیف و کامل نبودن کند دوری کند یا تلاش کند که احساسات منفی و ناخوشایند خود را از طریق پرت کردن حواس از موضوع به جای پرداختن به آن یا از طریق انواع اعتیاد خنثی کند. فردی که سبک مقابله‌ای تسلیم دارد، احتمالاً بحران‌ها را بدون محافظت و مراقبت از خود تحمل می‌کند. فردی که سبک مقابله‌ای جبران افراطی دارد احتمالاً تلاش خیلی مضاعفی برای ابر انسان بودن و کامل بودن به خرج می‌دهد.[۶]

۳. ذهنیت طرح‌واره‌ای: حالات ذهنی هستند از مجموع طرح‌واره‌ها و سبک‌های مقابله‌ای فرد که به صورت «نوع بودن» او در موقعیت‌های مختلف خاص یا متداول دیده می‌شود.[۷]

برای مثال، ذهنیت کودک آسیب‌پذیر[۴] می‌تواند حالت ذهنی و روانشناختی باشد که شامل طرح‌واره‌های طرد، نقص، سوء‎استفاده / بد رفتاری و یک سبک مقابله‌ای تسلیم به این طرح‌واره‌ها باشد.

۴. اگر نیازهای هیجانی اساسی فرد در کودکی تأمین نشده باشند، آن وقت طرح‌واره‌ها، سبک‌های مقابله‌ای و حالات خلقی خاصی، می‌توانند شکل بگیرند.[۸] برخی از نیازهای اساسی که مشخص شده‌اند شامل: ارتباط، صمیمیت، روان بودن و خودمختاری.[۸] برای مثال، کودکی با نیازهای برآورده نشده در زمینه‌ی ارتباط (به دلیل از دست دادن والدین در اثر فوت، طلاق یا اعتیاد) ممکن است طرح‌واره‌ی طرد و رها شدگی را در خود شکل دهد.

هدف طرح‌واره درمانی: کمک به بیماران برای برآورده کردن نیازهای هیجانی اساسی شان از طریق یادگیری

  • درمان کردن طرح‌واره از طریق کاهش دادن شدت خاطرات هیجانی به وجود آورنده‌ی طرح‌واره و کاهش دادن شدت حساسیت بدنی و فیزیکی و تغییر الگوهای شناختی مرتبط با طرح‌واره.
  • جایگزین کردن سبک‌های مقابله‌ای ناسازگار با الگوهای رفتار سازگارانه.[۹]

تکنیک‌هایی که در طرح‌واره درمانی استفاده می‌شوند شامل بازسازی تصویر ذهنی و گفتگو با صندلی خالی و ..... است. مطالعات زیادی در مورد اثربخشی انجام شده که نشان دهنده‌ی اثرات مفید آن هستند.

طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه

طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه الگوهای هیجانی و شناختی معیوبی هستند که از دوران کودکی شکل می‌گیرند و در طول زندگی تکرار می‌شوند.[۲] آن‌ها ممکن است از خاطرات هیجانی خاصی مانند یک آسیب در گذشته، خاطرهٔ یک اتفاق بسیار تلخ، ترس، مورد سوء‎استفاده قرار گرفتن، مورد غفلت قرار گرفتن، نیاز به امنیت برآورده نشده، طرد شدن، یا در کل کمبود عواطف انسانی نرمال در گذشته، شکل گرفته باشند. هرقدر که طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه شدیدتر باشند، زمانی که طرح‌واره در موقعیت فعال می‌شود هیجانات منفی شدیدتر ی را فرد تجربه می‌کند و اثراتش طولانی‌تر هم باقی می‌ماند. هرقدر که طرح‌واره ناسازگار گسترده‌تر باشد، موقعیت‌های بسیار بیشتری آن را تحریک می‌کنند و فعال می‌شود.

حوزه‌های طرح‌واره‌ها

حوزه‌های طرح‌واره‌ها شامل ۵ طبقه‌بندی از نیازهای برآورده نشده هستند که به صورت ۱۸ گروه طرح‌واره ناسازگار اولیه درآمده‌اند و توسط یانگ، کلاسکو و ویشار تبیین شده‌اند.[۳]

الف) بریدگی و طرد که شامل ۵ طرح‌واره است:

  1. طرد و رهاشدگی
  2. بی‌اعتمادی / بد رفتاری
  3. محرومیت هیجانی
  4. نقص و شرم
  5. بیگانگی و انزوای اجتماعی

ب) استقلال و عملکرد مختل شده که شامل ۴ طرح‌واره است:

  1. وابستگی / بی کفایتی
  2. آسیب‌پذیری نسبت به بیماری و ضرر
  3. گرفتار / خود تحول نیافته
  4. شکست

ج) محدودیت‌های مختل که شامل ۲ طرح‌واره است:

  1. استحقاق / بزرگ منشی
  2. خود کنترلی و خود انضباطی نا کافی

د) دیگر جهت‌مندی که شامل ۳ طرح‌واره است:

  1. اطاعت
  2. ایثار
  3. تأییدطلبی

ه) گوش به زنگی بیش از حد و بازداری که شامل ۴ طرح‌واره است:

  1. منفی گرایی / بدبینی
  2. تنبیه گرایی
  3. استانداردهای سفت و سخت / انتقاد جویی
  4. بازداری هیجانی

ذهنیت طرح‌واره‌ای

حالات ذهنی هستند که هر انسانی ممکن است آن‌ها را در عمر خود تجربه کند. ذهنیت‌های طرح‌واره‌ای، از مجموعه‌ای از طرح‌واره‌ها و سبک‌های مقابله‌ای تشکیل شده‌است.[۷] موقعیت‌های زندگی که فرد آن‌ها را آزار دهنده و نامطلوب می‌داند یا خاطرات بدی را در او برمی‌انگیزاند، محرک نام دارند که طرح‌واره‌های هیجانی را فعال می‌کنند.

در افرادی که از نظر روانشناختی سلامت هستند طرح‌واره‌ها ملایم و انعطاف‌پذیرند و به راحتی توسط سایر حوزه‌های شخصیتی فرد تعدیل و مدیریت می‌شوند. اما در افرادی با اختلالات شخصیت، طرح‌واره‌های هیجانی شدیدتر و وخیم تر و غیر قابل انعطاف هستند و به نظر، جدا از سایر ابعاد شخصیتی فرد می‌آیند.[۱۰]

برنامه‌ی درمانی در طرح‌واره درمانی عموماً شامل سه دسته‌ی اساسی از تکنیک‌هاست

شناختی، تجربی و رفتاری.[۱۱]

تکنیک‌های شناختی بر اساس درمان شناختی رفتاری کلاسیک و تکنیک‌هایش بسط پیدا کرده‌اند مثل بررسی سود و زیان یک طرح‌واره و بررسی شواهد و اعتبار یک طرح‌واره یا طراحی یک گفتگو بین وجه طرح‌واره و وجه بدون طرح‌واره‌ی شخصیت فرد.[۱۲] استراتژی‌های رفتاری شکستن الگوهای معیوب بر اساس تکنیک‌های رفتار درمانی کلاسیک پایه‌گذاری شده‌اند مثل تمرین ایفای نقش در یک تعامل و سپس بررسی و ارزیابی تعامل به عنوان تکلیف خانگی.

استراتژی‌های هیجانی و تجربی بر اساس گشتالت درمانی سایکو دراما طراحی شده‌اند و همین‌طور تکنیک‌های تصویر سازی و تجسم.[۱۳]

تکنیک‌های خاصی، معمولاً به صورت فلش کارت‌هایی که پیام‌های درمانی مهمی دارند و در جلسه‌ی درمان نوشته می‌شوند، اجرا می‌شود. همچنین دفترچه خاطرات طرح‌واره محور که کتابچه ایست که توسط مراجع در بین جلسات پر می‌شود و پیشرفت مراجع را در رابطه با تمامی مفاهیم نظری در طرح‌واره درمانی گزارش می‌کند.[۱۴]

یکی از کلیدی‌ترین تکنیک‌های طرح‌واره درمانی، استفاده از رابطه‌ی درمانی در طی پروسه‌ای اثربخش به نام باز والدینی حد و مرز دار است.[۱۵]

طرح‌واره درمانی و روان تحلیلی

از دیدگاه روان درمانی یکپارچه نگر باز والدینی حد و مرز دار و تکنیک‌های تجربی، به‌خصوص در مورد تغییر ذهنیت‌ها را می‌توان به عنوان تغییرات فعال آنچه که در روان تحلیلی روابط شی نام دارد در نظر گرفت.[۱۶]

از نظر تاریخی، مسیر اصلی روان تحلیلی همواره تمایل به پس زدن تکنیک‌های فعال داشته اما روان تحلیلی مبتنی بر رابطه در عصر حاضر نسبت به تکنیک‌های فعال پذیراتر است.[۱۷]

این نکته قابل توجه است که در مقایسه‌ای هم سطح بین درمان روان تحلیلی با رویکرد روابط شی‌ء و طرح‌واره درمانی، طرح‌واره درمانی نتایج بهتری داشته‌است.

رهاشدگی یا تلهٔ زندگی رهاشدگی (به انگلیسی: Abandonment)، حالت درونی احساسی است که افراد طی آن احساس ترک‌شدن، خواستنی نبودن، نا امنی یا طردشدگی می‌کنند.

بروز احساس رهاشدگی یا طردشدگی ارتباط قطعی با حضور فیزیکی دیگران در کنار فرد ندارد. ممکن است زمانی که دیگران در کنار شخص حضور دارند به دلیل عدم برقراری روابط انسانی و احساسی، نیازهای عاطفی فرد برآورده نشود و احساس رهاشدگی کند.[۱] بروز این عارضه در کودکان معمولاً رابطهٔ واضحی با عوامل محیطی دارد. فقدان سرپرستی مناسب، عدم برخورداری از پوشاک، مسکن و تغذیهٔ مناسب، یا مورد سوء استفادهٔ جنسی قرار گرفتن می‌تواند از دلایل بروز احساس رهاشدگی در کودکان باشد.[۲] ترس از رهاشدگی به‌طور مستقل، یک بیماری یا معضل روانی به‌شمار نمی‌آید و بیشتر به‌عنوان یکی از گونه‌های اختلال اضطراب شناخته می‌شود.[۳]

خواهش می‌کنم مرا تنها نگذار!

این باور عمیقاً در ذهن شما ریشه دوانده‌است که افراد مهم زندگی تان را دیر یا زود از دست خواهید داد و تا آخر عمر از نظر عاطفی تنها خواهید ماند. اگر افراد مهم زندگی تان بمیرند یا شما را تنها بگذارند باز هم این احساس یقه شما را رها نخواهد کرد و انتظار دارید دیگران شما را به حال خود رها کنند و انگار تقدیر شما را با تنهایی و بی‌پناهی رقم زده‌اند.

تله‌های زندگی باعث می‌شوند کورسوهای امید شما برای مهرورزی بسته شود. شما اعتقاد راسخ دارید که هر چند اوضاع بر وفق مراد است، اما این تنها آتش زیر خاکستر است و در روابط عاطفی خود محکوم به شکست هستید.

باورش برای شما مشکل است که ایمان بیاورید دیگران در کنار شما می‌مانند و حتی اگر در کنار شما نباشند، باز هم به شما تعلق خاطر دارند. اکثر افراد می‌توانند دوری کوتاه مدت عزیزان و نزدیکان خود را تحمل کنند. آنها نیک می‌دانند که دوری‌های کوتاه مدت باعث افزایش صمیمیت و علاقه‌مندی دو جانبه می‌گردد. از این دوری‌های کوتاه مدت، نگران و ناراحت نمی‌شوند. اما افرادی که در دام تله رهاشدگی افتاده‌اند به دلیل نداشتن پایگاه ایمنی درونی از این جدایی‌های موقت سخت آشفته می‌شوند.

تله زندگی رها شدگی معمولاً زمانی شکل می‌گیرد که شما هنوز زبان باز نکرده‌اید و در حلهٔ پیش کلامی به سر می‌برید. در اغلب موارد تله زندگی رهاشدگی قبل از اینکه کودک بتواند از کلمات برای برقراری ارتباط استفاده کنند، در ذهن او شکل می‌گیرد.

به همین دلیل افرادی که در دام این تله زندگی افتاده‌اند حتی در دوران بزرگسالی نیز تجارب مربوط به شکل‌گیری این تله زندگی را به یاد نمی‌آورند؛ بنابراین افراد معمولاً این تله را در قالب چنین جملاتی به زبان می‌آورند:

  1. من همیشه تنها هستم.
  2. هیچ‌کس مرا دوست ندارد.
  3. از تنهایی می‌ترسم.

جستارهای وابسته

در روانشناسی و علوم شناختی، یک طرحواره نمایانگر الگوهای فکری یا رفتاری است، که دسته‌های مختلف اطلاعات و روابط میان آن‌ها را سازماندهی می‌کند.[۱] همچنین طرحواره می‌تواند به عنوان یک ساختار روانی از ایده‌های پیش‌ساخته، یک چارچوب فکری برای ابعاد مختلف جهان و یا سیستمی برای سازمان دادن و درک کردن اطلاعات جدید تعریف شود.[۲]

طرحواره می‌تواند بر توجه به دانش جدید و جذب آن تاثیر بگذارد: افراد غالباً تمایل به توجه به مسائلی دارند که متناسب با طرحواره‌ی آن‌ها باشد. همچنین تلاش می‌کنند که تضادها را به عنوان یک استثنا نسبت به پیش‌فرض فکری خود در نظر گرفته و یا طوری آن‌ها را تحریف کنند که در قالب طرحواره‌شان بگنجد.

طرحواره تمایل دارد که بدون تغییر باقی بماند، حتی در مقابل اطلاعات متناقضی که دریافت می‌کند.

طرحواره به افراد در درک جهان و تغییرات مداوم محیطی کمک می‌کنند.[۳] افراد می‌توانند به سرعت مشاهدات جدید را با طرحواره‌ی خود تطبیق دهند و از این طریق از افکار پیچیده در موقعیت‌های مختلف بی‌نیاز شوند؛ چرا که در این هنگام، تنها افکار پیش‌فرض مورد استفاده است.[۴]

افراد از طرحواره برای سازماندهی دانش فعلی و ایجاد یک چارچوب برای آینده استفاده می‌کنند. روبریک، شناخت اجتماعی، تفکر قالبی، نقش‌های اجتماعی، جهان‌بینی و کهن‌الگوها از مثال‌های استفاده از طرحواره‌ها هستند. در نظریه رشد مرحله‌ای پیاژه، کودکان بر اساس درگیری‌هایی که تجربه می‌کنند، یک سری طرحواره برای خود می‌سازند، تا به آن‌ها در درک جهان کمک کند.[۵]

در کتاب نقد عقل محض، اثر ایمانوئل کانت، طرحواره‌ها (به ویژه «طرحواره‌های متعالی») بسیار حائز اهمیت هستند.[۶]

تحولات اولیه‌ی این ایده در روانشناسی، با روانشناسان گشتالت و ژان پیاژه اتفاق افتاد. واژه‌ی طرحواره، اولین بار در سال ۱۹۲۳ توسط ژان پیاژه معرفی شد.[۷] این مفهوم در روانشناسی و آموزش و پرورش توسط کارهای روانشناس انگلیسی، فردریک بارتلت،[۸] به شهرت رسید. همچین توسط ریچارد سی. اندرسون، به نظریه‌ی طرحواره‌ها گسترش یافت.[۹] از آن زمان تا کنون، عبارات دیگری نظیر: چارچوب، تله، نمایشنامه و چشم‌انداز نیز برای توصیف آن استفاده شده است.

پردازش طرحواره‌ای

به وسیله‌ی طرحواره، یک تکنیک اکتشافی برای رمزگذاری و بازیابی حافظه، بسیاری از موقعیت‌های روزمره نیازی به پردازش‌های زیاد و جدی ندارند. افراد می‌توانند به سرعت ادراکات و مشاهدات جدید را در قالب طرحواره‌ی خود گنجانده و بدون تلاش خاصی عمل کنند.[۱۰]

هرچند طرحواره می‌تواند بر به دست آوردن اطلاعات جدید تاثیر گذاشته و مانع آن شود. (تئوری مداخله) مانند وقتی که یک تفکر قالبی، باعث به وجود آمدن گفتمان‌ها و توقعات مغرضانه و متعصبانه از طریق به خاطر آوردن اتفاقی که هرگز رخ نداده می‌شود. چرا که آن اتفاق در چارچوب طرحواره‌ی فرد، قابل باورتر است.[۱۱] برای مثال اگر یک تاجر خوش‌لباس بر روی یک بی‌خانمان ژنده‌پوش چاقو بکشد، طرحواره‌ی شاهدان، آن‌ها را به سمتی سوق می‌دهد که به خاطر بیاورند، فرد بی‌خانمان چاقو کشیده است. این تحریف‌هایی که در حافظه‌ی افراد رخ می‌دهد، اثبات شده است. (در قسمت تحقیقات پیشین ببینید.)

طرحواره‌ها به یکدیگر مرتبط اند و چند طرحواره‌ی به ظاهر متناقض می‌توانند برای اطلاعات یکسان به کار گرفته شوند. تصور می‌شود که طرحواره‌ها اصولاً یک سطح فعال‌سازی دارند، اینکه در هنگام رویدادها کدام طرحواره انتخاب شود، بسته به عواملی نظیر فعال‌ساز آن لحظه، دسترسی‌پذیری، تقسیم‌بندی اولیه و احساسات دارد.

دسترسی‌پذیری به معنای آن است که یک طرحواره چقدر آسان به ذهن می‌آید، این امر بر اساس تجربیات شخصی تعیین می‌شود. این انتخاب به عنوان یک میانبر شناختی استفاده شده و اجازه می‌دهد دم دستی‌ترین توضیح برای داده‌ی جدید انتخاب شود.

با تقسیم‌بندی اولیه، یک محرک غیر قابل درک، فعال‌ساز کافی برای یک طرحواره مهیا می‌شود تا برای اطلاعات مبهم آتی استفاده شود. همچنین به نظر می‌رسد که این تقسیم‌بندی ناشی از محرک‌های زیرآستانه‌ای است، اما تاثیر آن به قدری زودگذر و لحظه‌ای است که تشخیص آن خارج از محیط آزمایشگاهی بسیار دشوار است.

تحقیقات پیشین

مفهوم اصلی طرحواره، همان‌طور که در آزمایشات بارتلت ارائه و ثابت شده است، با حافظه‌ی سازنده در ارتباط است.

نحوه‌ی انجام آزمایشات بارتلت[۱۲] اینگونه بود که او به شرکت‌کنندگان اطلاعاتی می‌داد که با پیش‌زمینه‌های فرهنگی و توقعات آن‌ها نزدیک نبود، سپس با بررسی اینکه افراد چطور آن اطلاعات را به خاطر می‌آورند، بارتلت توانست نشان دهد که چگونه طرحواره‌ها و تفکرات قالبی نه تنها بر نوع تطبیق داده‌های جدید با افکار قبلی اثر می‌گذارند، بلکه در به خاطر آوردن آن‌ها در طی زمان نیز تاثیر دارند.

در یکی از معروف‌ترین تحقیقاتش، او از شرکت‌کنندگان خواست که داستان «جنگ روح‌ها»، که یکی از داستان‌های مشهور بومی آمریکاست، را بخوانند و تا چند سال بعد آن را چند بار به خاطر بیاورند. تمامی شرکت‌کنندگان جزئیات داستان را طوری تغییر داده بودند که نشان‌دهنده‌ی هنجارهای فرهنگی خودشان و طرحواره‌شان بود. عواملی که بر به خاطر آوردن آن‌ها تاثیر می‌گذاشتند، عبارت بودند از:

  • شرکت‌کنندگان برخی اطلاعات را که به نظر خودشان نامربوط بود، حذف می‌کردند.
  • تغییر جزئیات و یا توالی اتفاقاتی که یادآوری می‌شدند باعث می‌شد که تاکید و توجه از روی نقاط مهم داستان برداشته شده و بر نقاط دیگری قرار داده شود.
  • عقلانی‌سازی: جزئیات و جنبه‌هایی از داستان که به نظر عقلانی نمی‌آمدند، بیرون انداخته می‌شدند و طوری توضیح داده می‌شدند که قابل درک و عاقلانه به نظر برسند.
  • تغییرات فرهنگی: محتوا و سبک داستان‌ها طوری تغییر می‌کرد که در قالب پیش‌فرض فرهنگی شرکت‌کننده مناسب‌تر و منسجم‌تر باشد.

کارهای بارتلت نشان داد که نه تنها حافظه‌ی بلندمدت ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلکه مرتباً با تکامل طرحواره‌ها، تغییر می‌کند. از جنبه‌ای، این نظریه دیدگاه وجودگراها را پشتیبانی می‌کند که افراد حال و گذشته را، به طور مداوم در یک فرایند تطبیق روایت و استدلال می‌سازند و آنچه که به خاطر می‌آورند در واقع افسانه‌سازی از روایتی است که به آن‌ها اجازه می‌دهد گذشته را به عنوان سلسله اتفاقات منسجم و به‌هم‌پیوسته به یاد آورند؛ حتی با این وجود که بخش بزرگی از حافظه (چه بخش معنایی و چه بخش اپیزودیک) هرگز قابل بازگشت نیست. [۱۳]

کار دیوید راملهارت که درک روایت‌ها و قصه‌ها را توضیح می‌داد، گام بزرگی در ارتقا تئوری طرحواره‌ها بود.[۱۴] کارهای بیشتری توسط ویلیام بروئر روی مفهوم طرحواره‌ها صورت گرفت[۱۵] که نشان می‌داد تصورات طرحواره‌محور، از وجود داشتن یک شی، محرک کافی برای یک به‌یادآوری غلط بودند. در یک آزمایش به شرکت‌کنندگان گفته شد که در اتاقی با عنوان اتاق مطالعه‌ی دانشگاهی، صبر کنند. سپس از از آن‌ها در مورد وسایل داخل اتاق سوال شد. تعدادی از شرکت‌کنندگان به وجود تعدادی کتاب در آن اتاق اشاره کردند، چرا که تصور افراد از یک فضای دانشگاهی و مطالعاتی، با وجود کتاب در هم آمیخته است، اما در آن اتاق هیچ کتابی وجود نداشت. از همین رو، بروئر نتیجه گرفت که پیش‌فرض شرکت‌کنندگان در مورد فضای آکادمیک، مانع از به خاطر آوردن دقیق صحنه شده بود.

در دهه‌ی ۷۰ میلادی، ماروین مینسکی که یک مهندس کامپیوتر بود، تلاش می‌کرد ماشینی بسازد که توانایی‌های شبه‌انسانی داشته باشند. در همان زمان که وی در تلاش بود راه حلی برای سختی‌هایی که با آن‌ها مواجه می‌شد پیدا کند، به کارهای بارتلت برخورد و فهمید که اگر بخواهد ماشینی بسازد که مانند انسان‌ها رفتار کند، نیاز است تا ماشین‌ها از دانش قبلی و ذخیره‌شده‌ی خود برای حل کردن مسائل استفاده کنند.در عوض، او آنچه را که به عنوان سازه فریم شناخته می‌شود ایجاد کرد، تا بتواند استفاده از دانش را در ماشین‌ها نمایان سازد. او مفهوم دانش چارچوبی را به عنوان راهی برای تعامل با اطلاعات جدید ایجاد کرد. وی پیشنهاد کرد که اطلاعات گسترده و ثابت، به عنوان چارچوب ارائه می‌شوند، اما همچنین دارای شکاف‌هایی هستند که طیف وسیعی از مقادیر مختلف را می‌پذیرند؛ پس اگر جهان چیزی برای پر کردن شکاف نداشت، شکاف با مقدار پیش‌فرض خود پر می‌شود.[۱۶] به خاطر کار مینسکی، امروزه کامپیوترها تاثیر قوی‌تری بر روانشناسی دارند. در دهه‌ی ۸۰ میلادی، دیوید راملهارت، با گسترش ایده‌ی مینسکی، یک تئوری صریح روانشناسی ارائه داد.[۱۷]

راجر شانک و رابرت ابلسون، ایده‌ای را مطرح کردند که به عنوان یک دانش عمومی حاصل از توالی اتفاقات شناخته می‌شود. این کار منجر به بسیاری از مطالعات تجربی شد که نشان می‌دادند، ارائه‌ی یک طرحواره‌ی مرتبط می‌تواند درک و فراخوانی را ارتقا دهد.[۱۸]

اصلاحات

اطلاعات جدیدی که در قالب طرحواره قرار می‌گیرند به راحتی به خاطر سپرده شده و در جهان‌بینی افراد گنجانیده می‌شوند. هرچند هنگامی که داده‌ی جدید، در قالب طرحواره قرار نمی‌گیرد، اتفاقات دیگری رخ می‌دهد. معمول‌ترین واکنش در برابر آن، نادیده‌گرفتن یا به سرعت فراموش کردن داده‌ی جدید است. این اتفاق در قسمت ناخودآگاه مغز رخ می‌هد، چه بسا گاهی فرد داده‌ی جدید را حتی درک نمی‌کند. [۱۹] افراد گاهی ممکن است اطلاعات جدید را طوری تفسیر کنند که نیاز به کمترین تغییر در طرحواره‌ی خود داشته باشند. برای مثال، باب فکر می‌کند مرغ‌ها تخم نمی‌گذارند. یک بار او مرغی را در حال تخم‌گذاری می‌بیند. باب به جای اینکه آن قسمت از طرحواره‌اش که به او می‌گوید «مرغ‌ها تخم نمی‌گذارند.» را تغییر دهد، ترجیح می‌دهد باور کند که حیوانی که در حال تخم‌گذاری دیده یک مرغ واقعی نبوده. این یک نمونه از تعصب تاییدی است. تمایل به تنظیم استانداردهای دیگری به عنوان شاهد، که با انتظارات یک فرد در تناقض است.[۲۰] هرچند زمانی که داده‌ی جدید نمی‌تواند مورد چشم‌پوشی قرار گیرد، طرحواره‌ی فعلی باید تغییر کرده و یا یک طرحواره‌ی جدید ایجاد شود.[۲۱]

ژان پیاژه (1980 - 1896) بیشتر برای کار خود در حوزه‌ی ارتقا دانش انسانی شناخته می‌شود. او باور داشت که دانش بر اساس ساختارهای شناختی ساخته می‌شود و افراد با ذخیره‌سازی و جذب اطلاعات این ساختارهای شناختی را ارتقا می‌دهند.

تطبیق به معنی ایجاد یک طرحواره‌ی جدید است که با محیط جدید سازگارتر باشد. تطبیق همچنان می‌تواند به عنوان محدودیت گذاشتن بر طرحواره‌ی کنونی تفسیر شود. تطبیق هنگامی استفاده می‌شود که تشبیه (شبیه‌سازی) شکست بخورد. تشبیه به استفاده از طرحواره‌ی فعلی برای درک جهان اطراف گفته می‌شود. پیاژه معتقد بود، طرحواره بر زندگی روزمره اعمال می‌شود. از این رو افراد به طور طبیعی اطلاعات را تطبیق داده و تشبیه می‌کنند.[۲۲] برای مثال، اگر مرغی که در مثال قبلی گفته شد، پرهای قرمز داشته باشد، باب می‌تواند یک طرحواره‌ی جدید به وجود آورد که می‌گوید «مرغ‌های پرقرمز می‌توانند تخم بگذارند.» این طرحواره می‌توانند در آینده تغییر کرده یا از بین برود.

تشبیه در واقع استفاده‌ی مجدد از طرحواره برای جاسازی درست اطلاعات جدید است. برای مثال، هنگامی که فردی، یک سگ ناآشنا را ببیند، به تکمیل طرحواره‌اش در مورد سگ‌ها می‌انجامد. هرچند اگر سگ رفتار عجیبی بروز دهد به طوری که دیگر شبیه سگ‌ها نباشد، از طریق تطبیق، طرحواره‌ی جدیدی برای آن سگ خاص، به وجود خواهد آمد.

با تطبیق و تشبیه به تعادل می‌رسیم. پیاژه توضیح می‌دهد که تعادل، به عنوان یک مرحله‌ی شناخت است که هنگامی متوازن می‌شود که طرحواره‌ها قادر به توضیح آنچه فرد می‌بیند و دریافت می‌کند، باشند. هنگامی که اطلاعات جدید هستند و در قالب طرحواره‌ی فعلی جا نمی‌گیرند، عدم تعادل رخ می‌دهد که در مراحل رشد کودک ناخوشایند هستند. رخ دادن عدم تعادل به آن معناست که فرد به ستوه آمده و تلاش می‌کند که انسجام ساختارهای شناختی خود را از طریق تطبیق بازیابد.

هنگامی که داده‌ی جدید دریافت می‌شود، شبیه‌سازی آن آغاز شده و تا زمانی که مغز متوجه شود که نیاز به تغییرات جدیدی وجود دارد ادامه می‌یابد، اما لااقل تا آن زمان کودک متعادل باقی می‌ماند. فرایند متعادل‌سازی، هنگامی است که فرد از تعادل به سمت عدم آن و برعکس حرکت می‌کند.[۲۳]

طرحواره‌ی فردی

طرحواره برای هر فرد اینطور در نظر گرفته می‌شود، که در زمان حال وجود دارد و بر اساس تجربیات گذشته پایه‌ریزی شده. خاطره‌ها در پرتو خودپنداری هر فرد قاب‌بندی می‌شوند. برای مثال، افرادی که طرحواره‌ی مثبت دارند، خودخواسته تمایل به دریافت اطلاعات لذت‌بخش و نادیده‌گرفتن داده‌های ناخوشایند دارند. البته که دریافت اطلاعات لذت‌بخش و راضی‌کننده، با رمزگشایی عمیق و به‌خاطرآوری درست در تضاد است. [۲۴] حتی با وجود اینکه رمزگشایی برای بازخورد مثبت و منفی به یک اندازه قدرتمند است، اما احتمال به خاطر آوردن بازخوردهای مثبت بیشتر است.[۲۵] علاوه بر این، حتی خاطرات ممکن است مورد تحریف قرار گرفته تا دلپذیرتر شوند. برای مثال، افراد هنگام به خاطر آوردن نمراتشان، آن‌ها را بیشتر از واقعیت به خاطر می‌آورند.[۲۶] هرچند، هنگامی که افراد دیدگاه منفی نسبت به خود دارند، خاطرات به نحوی یادآوری می‌شوند که به طرحواره‌ی منفی اعتبار ببخشند. به عنوان مثال، افراد با عزت نفس پایین، مستعد به خاطر آوردن نکات منفی بیشتری، نسبت به نکات مثبت، در مورد خودشان هستند.[۲۷] بنابراین، حافظه تمایل به عملکرد جانبدارانه در مسیری دارد که طرحواره‌ی فرد را معتبر نشان دهد.

سه پیامد عمده از طرحواره های شخصی وجود دارد.

اول، اطلاعات در مورد فرد سریع‌تر و کارآمدتر پردازش می‌شوند، به خصوص اطلاعات ثابت.

دوم، شخص بیشتر اطلاعاتی را که مربوط به طرحواره شخصی باشد، بازیابی کرده و به یاد می‌آورد.

سوم، شخص تمایل به مقاومت در برابر اطلاعات محیطی دارد که با طرحواره‌اش در تناقض است. به عنوان مثال ، دانشجویان دارای یک طرحواره خاص، هم‌اتاقی را ترجیح می‌دهند که با طرحواره‌ی آن‌ها سازگار باشد. دانشجویانی که هم‌اتاقی‌هایشان در تضاد با طرحواره‌ی آن‌ها هستند، احتمالاً تلاش می‌کنند که هم‌اتاقی جدیدی پیدا کنند. این قضیه یک نمونه از خودتاییدی است. [۲۸]

طبق تحقیقی که توسط آرون بک انجام شد، طرحواره‌های منفی که به طور خودکار فعال می‌شوند، تاثیر مهمی در ابتلا به افسردگی در افراد دارند. طبق گفته‌های روانشناسان کاکس، آبرامسون، دیواین و هالن، این طرحواره‌ها در اصل از همان نوع ساختارهای شناختی، مانند تفکر قالبی، هستند که توسط محققان مورد مطالعه قرار گرفته اند. (به عنوان مثال، هر دو به خوبی تمرین شده اند، به طور خودکار فعال می‌شون ، تغییر هر دو دشوار است و بر روی رفتار، احساسات، قضاوت‌ها و پردازش مغرضانه‌ی اطلاعات تاثیرگذار هستند.) [۲۹]

طرحواره می‌تواند به خود را به پایداری برساند. طرحواره می‌تواند نقشی در جامعه را ارائه دهد که توسط یک تفکر قالبی به فرد خورانده شده. برای مثال، اگر مادری به دخترش بگوید که شبیه «تام‌بوی»ها به نظر می‌رسد، دختر با انجام کارهایی که او را به تام‌بوی‌ها شبیه‌تر می‌کند، به این حرف واکنش می‌هد. حال اگر مادر به دخترش بگوید که او شبیه پرنسس‌هاست، احتمالاً دختر کارهای زنانه‌تری را انتخاب خواهد کرد. این یکی از مثال‌های به پایداری رسیدن طرحواره است، که فرد به جای انتخاب آنچه می‌خواهد، کاری را انجام می‌دهد که از او انتظار می‌رود. [۳۰]

طرحواره‌درمانی

طرحواره‌درمانی، توسط جفری یانگ ابداع شده است و یک نسخه‌ی ارتقایافته از رفتاردرمانی شناختی است، که به طور ویژه برای درمان اختلالات شخصیتی استفاده می‌شود.[۳۱] [۳۲] یانگ طرحواره‌های سازگار اولیه را الگوها یا ریشه‌های وسیع و فراگیری تعریف می‌کند که بر اساس خاطرات، احساسات و افکار فرد در مورد خودش و ارتباطش با دیگران ساخته شده‌اند.

به نظر می‌رسد که طرحواره‌ها در طول کودکی و یا حتی بزرگسالی رشد می‌کنند و از آن جایی که به یک رفتار دفاعی منجر می‌شوند، ناکارآمد هستند.

نمونه‌هایی از طرحواره‌ها عبارتند از، طرد/بی‌ثباتی، بی‌اعتمادی/سواستفاده، محرومیت عاطفی و نقص/شرم.

طرحواره‌درمانی، رفتاردرمانی شناختی را با عناصر گشتالت‌درمانی، تئوری رابطه‌ی اشیا و روان‌کاوی‌ ترکیب می‌کند تا اختلالات شخصیتی نظیر اختلالات مرتبط با افسردگی یا اختلالات اضطراب‌محور را درمان کند.

یانگ معتقد بود که رفتاردرمانی شناختی، می‌تواند درمانی برای نشانه‌های بروزداده‌شده‌ی بیماری باشد، اما بدون منابع مفهومی و بالینی، احتمال اینکه بیمار به حالت درمان‌نشده‌ی قبلی برگردد زیاد است، چرا که زیرساخت‌های روانی وی که به طور مداوم تجربیات روزمره‌ی او را می‌سازند، درمان نشده‌اند.

تمرکز یانگ هنگام ایجاد طرحواره‌درمانی، بر روی استفاده‌ی مساوی از انواع درمان‌ها بود. تفاوت بین رفتاردرمانی شناختی و طرحواره‌درمانی این است که دومی بر روی الگوهای مادام‌العمر، تکنیک‌های موثر تغییر و روابط درمانی تاکید می‌کند. [۳۳] او این درمان را برای بیمارانی با اختلالات روانی حاد توصیه می‌کند. برای مثال اختلالات خوردن و اختلالات شخصیتی از آن دسته هستند. همچنین او موفقیت‌های در زمینه‌ی درمان افسردگی و سوء مصرف مواد مخدر نیز از این روش کسب کرده است. [۳۴]

Schema therapy was developed by Jeffrey E. Young for use in treatment of personality disorders and chronic DSM Axis I disorders, such as when patients fail to respond or relapse after having been through other therapies (for example, traditional cognitive behavioral therapy). Schema therapy is an integrative psychotherapy[1] combining theory and techniques from previously existing therapies, including cognitive behavioral therapy, psychoanalytic object relations theory, attachment theory, and Gestalt therapy.[2]

  continue reading

1866 tập

Wszystkie odcinki

×
 
Loading …

Chào mừng bạn đến với Player FM!

Player FM đang quét trang web để tìm các podcast chất lượng cao cho bạn thưởng thức ngay bây giờ. Đây là ứng dụng podcast tốt nhất và hoạt động trên Android, iPhone và web. Đăng ký để đồng bộ các theo dõi trên tất cả thiết bị.

 

Hướng dẫn sử dụng nhanh